معنی روکش معابر

حل جدول

روکش معابر

سنگ فرش


روکش

کاور

لغت نامه دهخدا

معابر

معابر. [م ُ ب ِ](ع ص) کسی را گویند که عمال و ولات بعد از آن که مساحان و حزاران مواضع پیموده و مساحت کرده باشند او را بفرستندتا بر این مواضع بگذرد و احتیاط کند و باز بیند که مساحان سهوی و میلی و محابایی نکرده اند.(تاریخ قم ص 108): و به هر صد جریب زمین غله و پنبه و انگور و زعفران و خضریات شانزده درم و چهار دانگ درهمی حق مساح و معابر است، ده درم از آن مساح و شش درهم و چهاردانگ درهمی از آن معابر.(تاریخ قم ص 108).

معابر. [م َ ب ِ](ع اِ) ج ِ مَعبَر.(ناظم الاطباء). گذرهای دریا که از آنجا مردم عبور کنند.(غیاث)(آنندراج). ورجوع به معبر شود. || راهها و معبرها و جایهای عبور.(ناظم الاطباء). گذرگاهها: لطف باری تعالی او را از مضائر آن معابر نگاه داشت.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 408). || ج ِ مِعبَر.(ناظم الاطباء). کشتیها که بدان از دریا عبورنمایند.(غیاث)(آنندراج). و رجوع به مِعبَر شود.


روکش

روکش. [رَ ک َ] (اِ) دنیا و عالم و دهر. (ناظم الاطباء) (از برهان). || حریف و مقابل. (آنندراج) (از غیاث اللغات):
به هر داغی که لاله ماند روکش
نهاد از مردمک نعلی بر آتش.
زلالی خوانساری (از آنندراج).
|| چیزی که قماش را در آن نگاه دارندچنانچه پارچه ٔ خوب را در پارچه ٔ دیگر پیچند و آنرا در عرف هند بیهن خوانند. (از آنندراج).

روکش. [ک ِ] (اِخ) دهی از بخش مرکزی شهرستان آمل. سکنه آن 110 تن. آب از نهر شل بت هراز. محصول آنجا برنج و نیشکر و غلات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).

روکش. [ک َ / ک ِ] (اِمرکب) ورقه ای از طلا یا متال که روی دندان کشند. || پوشش یا جامه یا ورقه ای که روی چیزی کشند چنانکه نجاران بر روی میز یا در و غیره. فورمیکارا. (از یادداشت بخط مؤلف). || کاغذ یا پارچه ای که بدان چیزی را بپوشانند. (فرهنگ فارسی معین).
- روکش کردن، ورقه ای از چوب گردو یا چوب دیگر را بر چوبی از جنس پست کشیدن. پوشانیدن نجار روی در و میز و غیره را با ورقه ای از چوب گرانبهاتر. (از یادداشت بخط مؤلف).
- || زیردست یا خردی را به بی ادبی نسبت به بالادست و بزرگی وادار کردن. کسی را به برابری و مقاومت کسی داشتن. (یادداشت بخط مؤلف).
|| آنچه که ظاهر آن با باطن یکی نباشد. (فرهنگ فارسی معین). هر چیزی که ظاهر آن با باطنش یکی نباشد و مختلف بود. (از برهان) (ناظم الاطباء). نوعی از زر قلب. (آنندراج) || چادر و نقاب:
دل شد اسیر زلف تو بر رو مکش نقاب
سودا بهم رسیده به روکش چه احتیاج.
تائب تفرشی (از آنندراج).
|| شرمنده کننده. (غیاث اللغات).

فرهنگ معین

معابر

(مَ بِ) [ع.] (اِ.) جِ معبر؛ راه ها، جاهای عبور.

فرهنگ فارسی هوشیار

معابر

راهها و معبرها و جایهای عبور


روکش

پوشش یا جامه یا ورقه که روی چیزی کشند

فرهنگ فارسی آزاد

معابر

مَعابِر، به مَعبَر و مِعبَر مراجعه شود،

فرهنگ عمید

روکش

چیزی که برای زیبایی یا محافظت روی چیزی می‌کشند: روکش دندان،
پوشش پلاستیکی یا کاغذی جلد کتاب،


معابر

مَعبر

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

معابر

گذرگاه ها

مترادف و متضاد زبان فارسی

معابر

گذرگاهها، شوارع، راهها، معبرها، گذرها

معادل ابجد

روکش معابر

839

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری